گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند

کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید 

طولی نکشید کوه دو نفر وارد مسجد شدند

یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها

اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم 

اگه بیدار باشه معلوم میشه 

مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد

و گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز

بعد از رفتن آن دو، 

مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره 

اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بن

 

 آیا ماهم خودمون رو بخواب نزده ایم ؟